سفارش تبلیغ
صبا ویژن

برادران، در کنار ظرف های بزرگ [غذا]، چه بسیارند و به هنگام حوادث روزگار، چه کم! [امام علی علیه السلام]

رحم کن ای نفس - دختری با کوله‏ باری از امید
Search Engine Optimization
نویسنده : یاسی

 

 

ای نفس من ! برای که سوگواری میکنی در حالیکه از ضعف من آگاهی ؟ تا کی در خواب به سر میبری در حالیکه برای به تصویر کشیدن خواب هایت چیزی جز سخن آدمی نداری ؟

بنگر ای نفس من ! چگونه عمرم را برای گوش فرا دادن به تعالیم تو سپری کرده ام ؟ بنگر ای عذاب دهنده ی من ! اینک قدرتم را در جستجوی تو از دست داده ام . قلبم مُلک من بود و اینک برده ی تو شد . صبرم مونسم بود و اینک مرا سرزنش میکند . پس به چه چیز طمع میکنی ؟ خویشتنم را انکار کردم و لذات زندگیم را ترک گفتم و عظمت عمرم را رها نمودم ... چیزی یا کسی جز تو برایم باقی نمانده است . پس با عدل دادگری کُن یا از مرگ بخواه تا مرا رها سازد .

بر من رحم کُن ای نفس ! تو و عشق یک قدرت متحد هستید ... من و ماده یک ضعف جدا از یکدیگر هستیم ... آیا نبرد میان قدرت و ضعف طول میکشد ؟

بر من رحم کُن ای نفس ! خوشبختی را از دور دست ها به من نشان دادی . تو و خوشبختی بر روی کوهی بلند ... من و نگونبختی در اعماق دره ها ... آیا چیزی در میان بلندی و پستی وجود دارد ؟

بر من رحم کُن ای نفس ! زیبایی را برای من آفریدی آنگاه آن را پنهان ساختی . تو و زیبایی در نور ... من و جهل در تاریکی ... آیا نور و تاریکی در هم می آیزند ؟

ای نفس ! پیش از پایان برای پایان شاد میشوی ... تو با شتاب به سوی ابدیت گام بر میداری و این جسم آهسته به سوی فنا میرود . نه تو آهسته میروی و نه او شتاب میکند .

ای نفس ! ای منتهای نگون بختی ! تو به سوی آسمان میروی و این جسم به سوی پستی ها کشیده میشود ...نه تو او را تسلی میدهی و نه او به تو تهنیت می گوید و این همان دشمنی است .

ای نفس ! تو سر ا پا حکمتی در حالیکه این جسم تهیدست است . نه تو با او تساهل می کنی و نه او از تو پیروی میکند و این بدترین رنج است .

تو در آرامش شب به سوی معشوق میروی و او را در آغوش میگیری و این جسم برای همیشه اینجا می ماند و کُشته ی شوق و جدایی می شود .

بر من رحم کُن ای نفس ! ! !

                                                                                 * جبران خلیل جبران *

 

 


شنبه 85/8/13 ساعت 3:3 عصر

همه ی نوشته های من
رفتن دلیل نبودن نیست
بر در می‏خانه رفتن کار یکرنگان بود
[عناوین آرشیوشده]
فهرست
208339 :کل بازدیدها
36 :بازدید امروز
37 :بازدید دیروز
موضوعات وبلاگ
درباره خودم
رحم کن ای نفس - دختری با کوله‏ باری از امید
لوگوی خودم
رحم کن ای نفس - دختری با کوله‏ باری از امید
لینکهای مفید

جستجوی وبلاگ من
:جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

آوای آشنا
اشتراک
 
نوشته های قبلی
تیر 85
مرداد 85
شهریور 85
مهر 85
آبان 85
آذر 85
د ی 85
بهمن 85
اسفند 85
فروردین 86
اردیبهشت 86
خرداد 86
تیر 86
مرداد 86
شهریور 86
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
لوگوی دوستان








لینک دوستان

بیابان گرد
پاک دیده
آدمک ها
لعل سلسبیل
برگ بید
ناگفته های آبجی کوچیکه
روزنوشت یک دانشجو
پاسبان *حرم دل* شده ام
دم مسیحایی
دختر مشرق...هاترا
من دیگه مشروط نمیشم
نغمه ی غم انگیز
رقص در غبار
من او
شما ها

ویرایش قالب